آهای بانوی ابرهای بارانی
"تو" بہ کویر داغ تنھایی ام باریدی
و سرزمین دلم خیس و سبز و شکوفا شد به میمنت باران حضورت
ایل دلت را کوچ ندہ از صحراے دلم ،
کہ آلالہ ھای بی قرار دلم با نوازش نسیم چشم تو آرام میشوند
. چگونہ فراموشت کنم ؟
تویے کہ:
رد ستون ھای نگاہ عاشق سیاہ چادرت،
به صحرای دلم تا ابد باقیست.
کنارم بمان
با آن آفتاب همیشگی نگاهت،
تا زمستانهای بیکسی را دوام بیاورم.
بمان برایم
تا کویر خشک تنم
آغشته به یاسهای ییلاقی تنت شود
جبار_فتــــــاحی_رستا
افطار روی نگارم...