بارها بشکستم از غم دوری
پایبندم هنوز بر عهد و پیمان
تن و جانم یخ زده از سوز فراق
چهار فصل دل شده عین زمستان
گنج قارون کم است برای دلم
به تو هدیه دادم جان خود ارزان
چرا به مصر دلم قحطی تو شد؟
با این باران و اشک فراوان
جوابی نیست بجز دوری چشمت
ای چشم سیاهت دوا و درمان
جبار_فتــــــاحی_رستا
برچسب : نویسنده : rastajfatahi بازدید : 166