تو چه کردی با من و این قلب ویرانه ام؟
دوست و رفیق که هیچ ، با خود هم بیگانه ام
شانه ی خشک و تکیده ام درد دارد درد
دردش تویی ، سری بگذار بر شانه ام
از سقف خانه ام یات میچکد هر روز
بخاطر همین ، خیس است کُنج ِ کاشانه ام
چه باک که مجنونم بخوانند این جماعت ؟
آری جماعت ، من مجنونم و دیوانه ام
مثل نسیم بهاران که می آید بیخبر
روزی تو هم بیا سمت و سوی خانه ام
که من بی روی تو اسپند روی آتشم
تو چه کردی با من و این قلب ِ ویرانه ام ؟
جبار_فتــــــــــــــاحی_رستا
افطار روی نگارم...برچسب : نویسنده : rastajfatahi بازدید : 192