حسرت دیدنت

ساخت وبلاگ

 

بی تو سرای دلم غمخانه شد
حسرت دیدنت، به دل
جاودانه شد

ازدست آه و آتش سوزان فراقت

باید دست به دامن
باران شبانه شد.
برای من، بهار
فصل انتظارست ،
انتظار یک نگاه آشنا،
یک آمدن ، یک عبور ، یک
عطر خاص .

این روزها
چه بی رحم اندجاده ها
وقتیکه سالهاست میدانند
به آمدنت اعتیاد دارم .

بهار که میشود ، دلم
میخواهد دلم
را بر دارم و
بقچه ام را پر از نان و شعر
کنم و هر جا که خوشبوتر
بود به همان سمت بروم
تا به تو برسم .

بهار که میشود
از عطر گلها هم میشود فهمیدکه تو
شب آمده ای و لب همه ی
گلهای باغچه را
بوسیده ای

و لابد من مشغول دوست داشتن و نوشتنت بودم که تو را ندیدم،
وگر نه باغچه ی
خانه چرا
هر صبح پر از عطر آغوش تو میشود ؟

نمیدانم
چند باغستان گل را باید
به مشام بکشم تا ببینمت .
نمیدانم
چند شعر و غزل تا بوسیدنت فاصله دارم؟ اما
آنقدر دوست داشتنت
را بو میکشم و مینویسم و
باران میکنم
تا یک شب بعد از خواب
به سراغم بیایی
و ای کاش من یادم برود که بیدار شوم
شاید دست من و شعرهایم
را بگیری و با خود ببری
تا دست بردارد از سرم
این انتظار کشنده

 

جبــــــار_فتـــاحی_رستــــــا

افطار روی نگارم...
ما را در سایت افطار روی نگارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastajfatahi بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 30 مرداد 1397 ساعت: 12:57